یادداشت های یک بسکتبالیست...



هی بهش نگاه میکردم و ذوق مرگ میشدم!بالاخره خریدمت!

یه بطری قرمز ورزشی برای باشگاه گرفتم،خداییش بطری قبلیم خیلی ضایه بود!مخصوصا اون عکس

میکی موز(موس،ماوز؟؟) که روش بود.

با کلی روق گذاشتمش توی کیفم و پیـــــش به سوی تمرین.

بدو بدو رفتم سمت پله های مترو و از شانسه خشگلم همون لحظه مترو رفت،و باز هم من موندم و

صندلیای خالی ایستگاه مترو

بعد از کلی دویدن رسیدم باشگاه و دیدم یـــــاعلی چقدر آدم م م م م م! قبل از تابستون فقط 15 تا

شایدم کمتر بودیم حالا شدیم 35 نفر!

اصلا صدا به صدا نمیرسید از بس شلوغ بود.واقعا فاز اینایی که 3 ماهه تابستونو میرن کلاس بعد اون

رشته رو ول میکنن نمیفهمم

آخه مگه میشه فقط برا سرگرمی بری یه ورزشی بدون هیچ هدفی؟شایدم بشه ولی من که عمراااااااااااا

نمیتونم.

گرم کردیم و وقتی میخواستیم 12 دور بدوییم دور زمین همه از نبود مربی استفاده کردنو شروع کردن

حرف زدن:ا اصلا باشگاه شده بود مهمونی

زنونه!اون لحظه یاد حرف مربیمون افتادم که میگفت:کاری نداشته باشین بقیه تلاش میکنن یا نه.حتی

اگه همه داشتن درجا میزدن و بدون هدف حرکت میکردن شماها تمرینتون رو بکنین و خسته نشین.

میتونم بگم بین اون 35 نفر فقط من و دو نفر دیگه میدویدیم،مربی اومد و میخواست تیم بچینه.

اول از همه منو صدا کرد و گفت:زهرا بیا.بازیکن مستعد بسکتبال که میخواد بره تو تیم

نمیدونین اون لحظه چه حس خوبی بهم دست داد،انگار یه نفر داشت آرزوهامو برام بازگو میکرد و میگفت تو

میتونی،ادامه بده

چقدر حرف یه مربی یه معلم یه استاد میتونه تاثیرگذار باشه.اینقدر این طرز خطاب کردنش رو

دوست داشتم که حتی وقتی توی ایستگاه اتوبوس نشسته بودم بهش فکر میکردم و وجودم سرشار از انگیزه

میشد:)

ایشالا که هرچه زودتر میرسم به تیم ملی بسکتبال بانوان

تلاش کن.

راه زیادی نمونده رفیق :)


بسم الله الرحمن الرحیم»

از امروز میخوام توی این وبلاگ درباره ی  دنیای بسکتبالیم بگم.

از آرزوهام،اهدافم،موفقیت ها و شکست هام

مینویسم که یادم نره روزهایی رو که میگذرن

تلخ و شیرین روزگارم رو مینویسم و بعدها برمیگردم عقب میخونمشون

نمیدونم وبلاگم میشه روزانه نویسی یا هر چیز دیگه

فقط دوست دارم ذهنم رو خالی کنم و با تمرکز مسیرم رو ادامه بدم.

پس یاعلـــی


چقدر این جملات به دلم نشست

انگار که از وجود من برخواسته بود:

عشق نوعی میلاد است.

اگر پس از عشق همان انسانی باشیم که پیش از عشق بودیم،

به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته ایم.

اگر کسی را دوست داشته باشی

با معناترین کاری که میتوانی به خاطر او انجام دهی،

تغییر کردن است.

باید چنان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.

(کتاب ملت عشق _ الیف شافاک)


شادی عبدوالوند،برای اولین بار تونست برنز مسابقات جهانی اتفرادی بسکتبال رو کسب کنه.

فیلم مسابقشو که دیدم خودمو جاش گذاشتمو گفتم:تو باید برسی به این نقطه،که نشون بدی میشه

باحجاب هم مسابقه داد و جزو سه نفر اول جهان شد.باید به همه نشون بدی که دخترای ایرانی

چیزی از بقیه کم ندارند و توی این سالها که اجازه ی مسابقات بین المللی نداشتند(به خاطر

حجابشون) کاملا آماده بودند تا توی رقابت ها مقام های فوق العاده کسب کنن.

تیم ملی ایران،منتظرم بمون

دارم میام:)


هی بهش نگاه میکردم و ذوق مرگ میشدم!بالاخره خریدمت!

یه بطری قرمز ورزشی برای باشگاه گرفتم،خداییش بطری قبلیم خیلی ضایه بود!مخصوصا اون عکس

میکی موز(موس،ماوز؟؟) که روش بود.

با کلی روق گذاشتمش توی کیفم و پیـــــش به سوی تمرین.

بدو بدو رفتم سمت پله های مترو و از شانسه خشگلم همون لحظه مترو رفت،و باز هم من موندم و

صندلیای خالی ایستگاه مترو

بعد از کلی دویدن رسیدم باشگاه و دیدم یـــــاعلی چقدر آدم م م م م م! قبل از تابستون فقط 15 تا

شایدم کمتر بودیم حالا شدیم 35 نفر!

اصلا صدا به صدا نمیرسید از بس شلوغ بود.واقعا فاز اینایی که 3 ماهه تابستونو میرن کلاس بعد اون

رشته رو ول میکنن نمیفهمم

آخه مگه میشه فقط برا سرگرمی بری یه ورزشی بدون هیچ هدفی؟شایدم بشه ولی من که عمراااااااااااا

نمیتونم.

گرم کردیم و وقتی میخواستیم 12 دور بدوییم دور زمین همه از نبود مربی استفاده کردنو شروع کردن

حرف زدن:ا اصلا باشگاه شده بود مهمونی زنونه!اون لحظه یاد حرف مربیمون افتادم که

میگفت:کاری نداشته باشین بقیه تلاش میکنن یا نه.حتی اگه همه داشتن درجا میزدن

  و بدون هدف حرکت میکردن شماها تمرینتون رو بکنین و خسته نشین.

میتونم بگم بین اون 35 نفر فقط من و دو نفر دیگه میدویدیم،مربی اومد و میخواست تیم بچینه.

اول از همه منو صدا کرد و گفت:زهرا بیا.بازیکن مستعد بسکتبال که میخواد بره تو تیم

نمیدونین اون لحظه چه حس خوبی بهم دست داد،انگار یه نفر داشت آرزوهامو برام بازگو میکرد و میگفت تو

میتونی،ادامه بده

چقدر حرف یه مربی یه معلم یه استاد میتونه تاثیرگذار باشه.اینقدر این طرز خطاب کردنش رو

دوست داشتم که حتی وقتی توی ایستگاه اتوبوس نشسته بودم بهش فکر میکردم و وجودم سرشار از انگیزه

میشد:)

ایشالا که هرچه زودتر میرسم به تیم ملی بسکتبال بانوان

تلاش کن.

راه زیادی نمونده رفیق :)


بسم الله الرحمن الرحیم»

از امروز میخوام توی این وبلاگ درباره ی  دنیام بگم.

از آرزوهام،اهدافم،موفقیت ها و شکست هام

مینویسم که یادم نره روزهایی رو که میگذرن

تلخ و شیرین روزگارم رو مینویسم و بعدها برمیگردم عقب میخونمشون

نمیدونم وبلاگم میشه روزانه نویسی یا هر چیز دیگه

فقط دوست دارم ذهنم رو خالی کنم و با تمرکز مسیرم رو ادامه بدم.

پس یاعلـــی


بعضی آدما هستن که انگار آفریده شدن برای اینکه حال دلتو خوب کنن.

وقتی می بینیشون دیگه یادت میره چقدر ازت بزرگترن،چقدر باهات فاصله داره عقایدشون و چیزای دیگه؛

انگار که داری با صمیمی ترین دوستت حرف میزنی که پایه ی هرکاری هست.

بعضی آدما هستن که غمشون توی دلشونه و لبخندشون رو به همه می بخشن بدون هیچ خساستی

بعضی آدما هستن که در زمان حال زندگی میکنن و کاری ندارن گذشته چیشده،آینده قراره چی بشه؟

همین الان خوشن و حال بقیه رو هم خوب میکنن.

بعضی آدما هستن که هر از گاهی با دادن یه پیامک،یه زنگ کوتاه و یه ملاقات معمولی باعث میشن

احساس بهتری به زندگی داشته باشی:)

بعضی آدما هستن که دیوونگی میکنن تا تو بخندی و از لبخندت خوشحال بشن

بعضی آدما هستن که یهویی با چیپس و پفک و ماست و موسیر میان خونت و میگن:تنهایی بهم نمی چسبید،میدونستم دوست داری آوردم با هم بخوریم.

بعضی آدما هستن که دوست ندارن بزرگ بشن،انگار قراره تا دنیا دنیاس بچه بمونن و با کاراشون تو رو

به زندگی خوشبین و امیدوار کنن

بعضی آدما هستن که دغدغه هاتو میفهمن حتی اگه دغدغه ی خودشون نباشه،درکت میکنن حتی اگه اون اتفاق برای خوشدون رخ نداشته باشه

بعضی آدما هستن که فقط خوبن و این خوب بودن رو به دنیا می بخشن.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها